جدول جو
جدول جو

معنی شیخ محمد - جستجوی لغت در جدول جو

شیخ محمد
(شَ مُ حَمْمَ)
دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز است و 300 تن سکنه دارد. این آبادی از سه محل تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
شیخ محمد
(شَ مُ حَمْ مَ)
اول. مؤسس خاندان شرفای حسنی (مراکش) ملقب به شیخ (جلوس 951- 965 هجری قمری) رجوع به طبقات سلاطین لین پول و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرمحمد
تصویر شیرمحمد
(پسرانه)
شیر (فارسی) + محمد (عربی) مرکب از شیر (شجاع) + محمد (ستوده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دین محمد
تصویر دین محمد
(پسرانه)
دارای دین محمد (ص)، دین (فارسی) + محمد (عربی)، نام یکی از پادشاهان ازبک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاه محمد
تصویر شاه محمد
(پسرانه)
شاه (فارسی) + محمد (عربی) نام نقاش معروف ایرانی در زمان صفویه
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ)
لقب محمد المهدی رئیس حکومت شرفای سعدیین در مغرب (مراکش). (از دائره المعارف اسلامی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شیخ محمدرضا. از گویندگان فارسی زبان هند بود و به سال 1143 هجری قمری درگذشت. رباعی زیر از اوست:
کار ما آخر شد و آخر ز ما کاری نشد
مشت خاک ما غبار کوچۀ یاری نشد
سالها خون جگر در ناف آهو شد گره
مشک شد اما چه حاصل خال رخساری نشد.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص 175 و مقالات الشعراء صص 521- 523 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام وی شیخ محمد و از شعرای ایران و از مردم شیراز است، در علم حساب ید طولی داشته و به هندوستان رفت و به سال 974 در دکن درگذشت. از اوست:
رخسار تو مصحفی است بی سهو و غلط
کش کلک قضا نوشته از مشک فقط
چشم و دهنت آیت و وقف ابرو
مژگان اعراب و خال و خط، حرف و نقط.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(طَ وی ی)
شیخ محمد بن رفاعه بن عنبر الطهطاوی. او راست: جامع البحار و روضه العقول و الانظار. این کتاب در علم عروض و علم قوافی است و دو رسالۀ دیگر هم بدان افزوده که یکی موسوم به ’مفتاح المنطق’ و در علم منطق است و دیگری نامش ’نهایه الایجاز فی التشبیه و الکنایه و الایجاز’ و در علم بیان میباشد و این دو رسالۀ اخیر نیز از تألیفات محمد بن رفاعه است. و این مجموعه در مطبعۀ علمیه بسال 1318 هجری قمری بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1247)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شیخ محمد احمد بن سیدعبدالله ، معروف به مهدی (متمهدی) (1843-1885 میلادی). در حدود سال 1880 میلادی ادعای مهدویت کرد و در سودان علیه مصر و انگلستان قیام نمود و یاران او به زودی در 1885 شهر خرطوم را متصرف شدند و ویران کردند. خود وی در همان سال در ام درمان درگذشت و پیروانش را لرد کیچنر فرمانده قوای مصر و انگلیس در 1898 شکست داد. و رجوع به مهدویت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ حَ سَ)
شیخ شیخ محمدحسن، معروف به صاحب جواهر فرزند شیخ باقر اصفهانی، ازفقهای بزرگ و از مراجع تقلید شیعیان است که در سال 1266 هجری قمری در سن قریب به 70سالگی در نجف درگذشته است. او راست: جواهرالکلام فی شرح کتاب شرایعالاسلام
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
ولد مولانا حسن شاه شاعر است، ابریشم کاری میکرد. ازوست این مطلع:
میشدم در طلب یار نمی پرسیدم
خبرش را ز کسی تا که نگوید دیدم.
(مجالس النفایس ص 154)
ملازم بابر پادشاه بود و منصب کتابداری داشت. این مطلع از اوست:
هر چند شعله زد شب غم برق آه ما
روشن نگشت پیش تو روز سیاه ما.
(مجالس النفایس ص 167)
لغت نامه دهخدا
(شَ خِ مُ)
محمد بن محمد بن نعمان بغدادی معروف به ابن المعلم (ذیقعده سال 336- 413 هجری قمری در بغداد). وی استاد شیخ طوسی و سید مرتضی بوده است و سید مرتضی در میدان اشنان بغداد بر جنازه او نماز گزارده. شیخ مفید فقیه و متکلم امامیۀ اثناعشری است که در زمان خود بیشتر در علم کلام تبرز داشت و مکتب کلامی شیعه در عصر او به اوج کمال خود رسید و کرسی علم کلام که در آن زمان یکی از بزرگترین مناصب علمی بشمار می آمد به وی تعلق داشت. ابن الندیم در حق او گوید: انتهت فی عصرنا ریاسه متکلم الشیعه الیه مقدم فی صناعه الکلام علی مذهب اصحابه دقیق الفطنه ماضی الخاطر شاهدته فرأیته بارعاً. (الفهرست ص 279، 252). و از مفاد کلام مترجمان مفید برمی آید که او در مناظره و حاضرجوابی تبرز خاصی داشته است. شیخ مفید که معاصر قاضی عبدالجبار (متوفی 415 هجری قمری) (رئیس معتزلۀ بغداد) و قاضی ابوبکر باقلانی (رئیس اشاعره) (متوفی 403 هجری قمری) بود با آن دو مناظراتی داشته که شرح آن در روضات الجنات (ص 563 و بعد) آمده است و همین مناظرات باعث شهرت او و تقرب وی نزد عضدالدولۀ دیلمی گردید و گویند لقب ’مفید’ را علی بن عیسی رمانی معتزلی (متوفی 384 هجری قمری) یکی از متکلمان نامی آن زمان - در عهد جوانی مفید در نتیجۀ مباحثه با وی و غلبۀ بر او به وی داد و طی نامه ای به استادمفید شیخ ابی عبدالله معروف به جعل برای مفید توصیه نوشت. یافعی در مقدمۀ رجال گوید: مفید در کلام و فقه وجدل برجسته بود و با اهل هر عقیده و هر مسلک با عظمت و جلال در دولت آل بویه مناظره میکرد. از سخن خطیب بغدادی در تاریخ بغداد (ج 3 ص 23) چنین برمی آید که اهل سنت از تأثیر سخن مفید و استحکام منطق وی در دعوت به مذهب شیعه به تنگ آمده بودند و با درگذشت وی آسوده شدند. در حدود دویست تألیف به مفید نسبت داده اندو از آن جمله نزدیک به صدوهشتاد رساله و کتاب را شاگرد وی نجاشی در رجال خود نام می برد. و بیشتر این تألیفات در رد بزرگان علمای مذاهب دیگر از قبیل: جاحظ، ابن عباده، علی بن عیسی رمانی، ابی عبدالله بصری، ابن نباته، جبائی، ابن کلاب، خالدی، نسفی، الکرابیسی، عتبی، حلاج و غیر ایشان است و تعداد زیادتر در پاسخ سؤالات وارده از بلاد دور و نزدیک است و موضوع کتب و رسائل بیشتر مسألۀ امامت و عقائد مخصوص شیعه و همچنین احکام فقهی خاص مذهب شیعه است و برخی از این کتب در ابطال آراء مشایخ وی از طایفۀ شیعه مانند ابن جنید و صدوق و دیگران نسبت به مسائلی از قبیل قیاس و سهوالنّبی و جز آن برشتۀ تحریر درآمده است. و رساله المقنعه که متن فقهی جامع و محکمی است از آثار مفید است که توسط شیخ طوسی شرح گردید و بصورت التهذیب درآمد و یکی از کتب اربعۀ حدیث است و قسمتهای اول کتاب درحال حیات مفید نوشته شده است. برای اطلاع بیشتر رجوع به روضات الجنات خوانساری و الکنی و الالقاب قمی و ریحانه الادب تبریزی و الذریعۀ آقابزرگ تهرانی و اعیان الشیعۀ عاملی و مقدمۀ الجمل و العقود شیخ طوسی به تصحیح محمد واعظزادۀ خراسانی که این مطالب از آنجااقتباس شده است و نیز رجوع به مفید (شیخ...) شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ مُ حَمْ مَ)
از نواحی دمشق است از اقلیم بیت آلابار است به محمد بن الولید بن عبدالله بن مروان بن الحکم اموی فرزند ام البنین دختر عبدالعزیز بن مروان نسبت دارد که عبدالعزیز او را شایستۀ خلافت میدید و همین محمد با دخت عم خود یعنی دختر یزید بن عبدالملک ازدواج کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ حَمْ مَ)
دهستانی. شیخ رکن الدین قدس سره فرموده است که در شب پنجشنبه سی ونهم اربعین در غیبت دیدم که جماعتی مسافران رسیدند و در میان ایشان جوانی بود که حق تعالی را به او نظری از عنایت است. و او را بمن حواله کرده است چون بشهادت آمدم خادم را گفتم زنهار هیچ مسافر را اجازت مده تا بیرون آمدن من که برود. قضا راهمان ساعت جماعتی مسافران رسیدند خادم ایشان را فرودآورد و مرا گفت که امروز جماعتی رسیدند گفتم فرودآور روز جمعه چون اربعین تمام شده باشد در مسجد جامع آنجا که من می نشستم ایشان را بیاورید تا ببینم. چون روز جمعه بمسجد رسیدم و ایشان و مسافران بیامدند و سلام کردند چندانکه نظر کردم آنرا که من دیده بودم در میان ایشان نبود گفتم مگر قومی دیگر خواهند آمد نماز بگذاردیم و بخانقاه آمدیم خادم آمد و گفت ازین درویشان یک تن مانده است که بخدمت ایشان مشغول بوده است مگر پیش رختهای ایشان بوده و بمسجد نیامده درخواست میکند که شما را ببیند. گفتم نیک باشد چون درآمد از دور او را بدیدم دانستم که اوست بیامد و سلام کرد ساعتی بنشست و بیرون رفت و من خادم را طلب کردم و گفتم برو آن جوان که برفت بگوی می باید که روزی چند با ما باشی و از این جماعت بازگردی که ما را بتو کاریست چون خادم بیرون رفت او را دید که بازگشته بود و ایستاده خادم پرسید که حال چیست گفت میخواهم که بخدمت شیخ بگوئی تا مرا قبول کند و هم اینجا بخدمت درویشان مشغول شوم خادم گفت شیخ مرا از پی تو به این مهم فرستاد او را درآورد و مسافران برفتند او را بخدمت مشغول کردم و خدمتی کرد که از آدمی بهتر از آن ممکن نباشد بعداز سه سال که ذکر گفت و خلوتی چند بنشست و حالهای نیکو او را روی نمود روزی در سفری بودیم و او در صفه نشسته بود من آنجا که بودم نظر من بر حال وی افتاد دیدم که واردی عالی برو نازل می شد و حالی شگرف می گشت حالی برخاستم و آنجا برفتم که او بود و مغلوب شده بود و مست آن حال گشته بانگ بر وی زدم و گفتم که در چه حالی و چه دیدی بگو گفت نمیتوانم گفت. گفتم ژاژ مخای بگوی بزجر بگفت الحق مقامی و واردی بس عالی بود اما چون دیدم که در او عجبی پیدا میشود گفتم این چیزی نیست و آنرا نفی کردم باری درین مقام در خود چیزی پیدا میکرد و مدتی مدید از دماغ او نمیرفت تا بعد از آن بچندگاه دیگر بتجلی صمدیت متجلی شد و آن مقامی است که در آنجا احتیاج باکل از سالک برمیخیزد و چون در آن حال خود را بدید غروری درو پیدا شد و با خود گفت ناخوردن صفت حق است و این صفت مرا حاصل است. در باطن وی دعوی خدائی بر، سر برزدن گرفت و ترک خوردن نمود هرچند خویش (کذا) میزدم و چوب در دهان او میکردم وشربت در دهان او میریختم باز بدر میریخت و بحلق وی فرونمیرفت بگذاشتم تا مگر بخوشی خود بخورد هیچ نخوردتا مدت شش سال برین برآمد و بخدمت قیام می نمود و یک سعادت او آن بود که خود را هرگز از من بی نیاز نداشت و گرنه این بودی هم درین ورطه هلاک شدی و مرا مدّت سی وهفت سال است تا به اشارت شیخ به ارشاد مشغولم و چندین طالبان را دیدم همچنین مردی که این محمدست که اورا بلذات دنیا و نفس خود هیچ میلی نباشد ندیدم و مدت بیست وپنج سال است که در میان درویشان است و برادر او خادم اوست و دیگر خادمان که پیش ازین بوده اند هیچکس از لفظ او نشنیده باشد که مرا چیزی میباید نه ازطعام و نه از جامه هرگز چیزی که بحظ نفس تعلق داشته باشد کسی از زبان او نشنیده و با آنکه رنجوری ها کشید هرگز او را کسی خفه (کذا) ندیده و با کسی از هیچ نگفته و از هیچ آفریده دوا نخواسته. القصه در آن مقام تا از خوردن بماند تا شش سال بعد از آن بکعبه میرفتم او را با خود ببردم و قصد من آن بود که میدیدم که جماعتی این حال عجب می داشتند و در قدرت خدای تعالی بشک بودند و ایشان را زیان میداشت تا در راه ببینندو بی گمان بدانند که چیزی نمی خورد و آن شبهه دفع گردد برفتم و آن جماعت را شک برخاست و چون بمدینه رسیدم او را گفتم اگر امت رسول الله صلی الله علیه و سلم هستی ومرید منی آن می باید کرد که رسول صلی الله علیه و سلم کرده و من میکنم و اگرنه برخیز و برو که بیش ازین در صحبت ما نتوانی بود و برادر او اخی علی دوسی حاضر بودلقمه ای در دهان او نهاد او بخورد سه لقمه تعیین کردم که در روزی بخورد تا بمکه رسیدیم بعد از آن در مکه گفتم که بخور همچنان که درویشان می خورند بخورد و ازآن ورطه خلاصی یافت. (نفحات الانس جامی چ هند ص 288)
لغت نامه دهخدا
(شَ اَ مَ)
دهی از دهستان دیجویجین بخش مرکزی شهرستان اردبیل است و 862 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
شیخ شیخ احمد،). او راست: کتاب المیم
لغت نامه دهخدا
(شَ مُ حَ مْ مَ)
دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ شَ / شِ مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به ریمیدان. سکنۀ آن 300تن. آب آن از باران تأمین می شود. ساکنان از طایفۀ سردارزائی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا